♦ ۸ صبح: تو رخت خواب…..

♦ 9 صبح: یکم وول میخوره یه لنگه از پاشو

از زیر پتو میده بیرون کفش های مارک دارش هنوز پاشه

از پارتی دیشب اومده زحمت در آوردنشم نکشیده….

♦۱۰ صبح: مامان در و باز میکنه میبینه پسرش خوابه

(الهی مادر فدات شه بچه ام تا صبح خونه دوستش

کارای پایان نامه اش رو میدیده گناه داره صداش نکنم یکم دیگه بخوابه!)

(اه اه حالم به هم خورد23)

♦۱۱ صبح: از جا میپره سمت دستشویی………….(اگه نه که باز خوابه)

♦ ۱۲ صبح یا ظهر: موبایلشو میبینه ۹۹ تا میس کال ۱۹۹ تا اس ام اس

سرش گیج میره سونیا - رزا- سارا-بهناز -نازی-ژیلا- الناز- بیتا و………

اقدس و شوکت هم آخریاشن اوه باز زنگ میخوره؟

سایلنت بهترین راه حله!

♦ ۱ ظهر: مامان اومد دم در باز خوابه؟ پسر گلم بابک جان بیدار شو مادر لنگه ظهر پاشو ضعف می کنیا! خوشگلم مامانت قوربونه ابروهای شمشیریت بره ….بابک جاااااان عللللللللللللی (پتو رو میکشه)….ا…مامان!! بزار بخوابم پاشو دیگه پرتش میکنه

♦ ۲ ظهر: ماماااااااااااااان …..ناهار(چه لوس...اییییییییییی23)

♦ ۳ ظهر: مامااااان جورابام کو؟(پسرا همیشه شلختن051435)

♦ ۴عصر: مامااااااااااان ….سوییچ؟؟

♦  ۵ عصر: اولین اتو…(مسافرکشی صلواتی پسرا بیشتر برا ثوابش این عمل انسان دوستانه رو انجام میدن)

♦ ۶ عصر: به دستور مامان میره دنبال آبجی کوچیکه کلاس زبان البته این کار هم فقط از روی علاقه به خواهر انجام میده نه برای دید زنی چشم ها مثل چراغ پلیس میگرده که کسی از قلم نیوفته البته این کار هم برای نظارت وحس انسان دوستی انجام میده و فقط کافیه یک پسر ۱۰ ساله بیاد بیرون از کلاس خواهر پشت کنکوریشو خفه میکنه که ..آره کلاس مختلطه تو هم این همه کلاس حتما باید بیای اینجا! حالا باشه خونه حسابتو میرسم به لیدا بگو بیاد برسونیمش دیر وقته زشته..(داداش آخه اون که خونه اش ۲ساعت با ما فاصله است….امان از این خواهر ها که درد برادراشونو نمی فهمن نمی دونن برادر جون بیچاره کمک و امداد…)

♦ ۷ عصر: لیدا خانم شما تشنه تون نیست آبجی؟ تو چی؟ با یه آب زرشک چطورین؟
(زود خودش میخوره دوتا هم میاره میده به خواهرش و لیدا جون سریع راه میوفته یه ترمز شدید که لیدا جان نیازمند به دستمال کاغذی بابک آقا هم که نقشه اش گرفت دستمال حاوی شماره موبایل رو تقدیم میکنه ….)با یه عالمه شرمندگی لیدا که خشکش زده ترجیح میده با مانتوش پاک کنه …

♦ ۸ غروب: دم خونه لیدا و لحظه فراق ….چه زود دیر می شود….!!!

♦۹ شب: آقا این خانم برسونین به این آدرس با آژانس خواهرو پیچوند…..

♦ ۱۰شب: یه مهمونی کوچیک طرفای کامرانیه حیلی خلوت فقط از دور شبیه تظاهرات میمونه…

♦۲شب:مادر کجا بودی؟ دلم هزار راه رفت …. چقدر برای پایان نامه ات زحمت میکشی دیگه جون نمونده برات بیا یه لقمه غذا بخور جون بگیری؟ نه مامان خسته ام با لباس تو رختخواب ولو میشه (مادر: الهی مادرت بمیره باز بی غذا خوابید خدا لعنت کنه هر چی دانشگاه بچه های مردم اسیرن برا یه درس هر شب تحقیق!!!)


میشه یه ساعت دیگه هم خوابید!

 


مطالب طنز ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 18:7 Author : Mona ا
 

 

 
چه سخت است دل كندنچه سخت است فراموش كردن، بي خيال شدن، خود را به
 
 آن راه زدن
 
 

 
اين سختي، تقاص سكوت است
 

 
تقاص فاصله اي است كه سكوت خالق آن است
 

 
دانه هاي درشت برف آرام و بي صدا روي زمين مي نشيند. صداي گهگاه برخورد
 

 
 قطرات ناشي از آب شدن برف با لبه بيروني قاب پنجره است كه سكوت را مي
 

 
 شكند و من را به خود مي آورد
 

 
هفت روز گذشت و گويي فضاي سياه حاكم بر اتاق كوچك من مقاوم تر از هجوم
 

 
 سپيدي بيرون است
 

 
هفت روز گذشت و نامه بدون نام و نشان روي ميز كه مي دانم متعلق به كيست،
 

 
 يك ماه است كه دست نخورده خاك مي خورد. . دقيقا سي و سه روز
 

 
هفت روز است كه اتاق را ترك نكرده ام. در اين روزهاي تنهايي كه مي دانم خواهند
 

 
 ماند و تمام جانم را خواهند گرفت، تاب سپيدي را ندارم. تاب روشنايي و نور و
 

 
 طلوع را ندارم
 

 
تاب ديدن شادي بچه هاي دبستاني در روزهاي تعطيلي مدارس بخاطر بارش برف را
 

 
 ندارم
 

 
تاب شادي فروش يك هفته اي آخرين كتابي كه يك سال تمام وقتم را گرفت تا
 

 
 بتوانم عقده هاي فروخورده ام را با عنوان «اعترافات عاشقانه» به نوعي خالي كنم
 

 
 و آنرا به او كه باورم نكرد تقديم كنم را ندارم
 

 
نامه بي نام و نشان روي ميز راحتم نمي گذارد. مي دانم كه طاقت نخواهم آورد.
 

 
 سي و سه روز لجبازي بس است
 

 
برف همچنان آرام و بي سر و صدا مي بارد
 

 
به سراغ نامه مي روم. مثل هميشه توي پاكت و اينبار لاي گزارش كذايي پروژه
 

 
 پايان ترم. اسم او در كنار اسمم روي جلد پروژه آرامم مي كند
 

 
پاكت را باز مي كنم. تر و تميز مثل هميشه روي يك طرف كاغد كلاسور خوش خط و
 

 
 خوانا و باز مثل هميشه بدون شماره صفحه
 

 
ده صفحه كلاسور جلوي رويم است. همه چيز عادي است اما
 

 
صفحه اي كه روي همه صفحات قرار دارد برخلاف هميشه با « به نام خالق عشق»
 

 
 آغاز شده است
 

 
نمي دانم ولي اولين بار است كه دوست دارم نوشته اي از او را تا انتها بخوانم. آن
 

 
 هم نه يكبار بلكه صدهزار بار. تا شايد بتوانم براي هميشه همه چيز و همه كس را
 

 
 فراموش كنم
 

 
پشت ميز كوچكم مي نشينم. روي ميز را مرتب مي كنم. همه چيز بايد آراسته
 

 
 باشد. براي خواندن و شنيدن آماده ام. او با آخرين نوشته اش رفت
 

 
به نام خالق عشق
 

 
سلام به شكيبايي و صبر
 

 
مي دانم كه برف عمرش كوتاه است و سپيدي اش جاودان
 

 
مي دانم كه با رفتن پاييز سپيدي مي آيد، ترنم دلپذير عشق مي آيد، قدم زدنهاي
 

 
 عاشقانه روي زمين برفي در تنهايي غريبانه سكون مي آيد، اما اين را هم مي دانم
 

 
 كه بهار نخواهد آمد. تا، روز آخر زمستان را نبينيم بهار را ايمان نخواهم آورد و
 

 
 مطمئن باش تا روز آخر زمستان فرسنگها فاصله است
 

 
مي خواهم اعتراف كنم. اعترافهاي عاشقانه ام را اعتراف كنم
 

 
حال كه ديگر نخواهمت ديد و چشمم به چشمهاي هميشه منتظرت نخواهد افتاد،
 

 
 توان نوشتن اعترافهاي فروخروده ام را مي يابم
 

 
به ترم آخر نرسيده رفتني شدم
 

 
يا دانشكده مرا تاب نياورد، يا من دنيا را، يا دنيا نوشته هايم را، يا نوشته هايم انتظار
 

 
 تو را، صبر و استقامت شش ساله تو را
 

 
با اينكه مي توانستي زودتر از اينها از اين خراب شده لعنتي بري و همه چيز را
 

 
 پشت سرت به خاك بسپاري، ماندي
 

 
شايد نذر و نيازها و دعاهاي من بود كه مستجاب شد تا تو يك ترم ديگر بماني و صد
 

 
 و خورده اي از پول فروش كتابت رو دو دستي تقديم مسئول ثبت نام بكني. و بگذار
 

 
 اعتراف كنم وقتي كارنامه ات رو ديدم و وقتي اونو جلوي روي من پاره كردي و با
 

 
 خشم و بدون خداحافظي رفتي، از خوشحالي رفتم يه كلاس خالي پيدا كردم و
 

 
 هزار بار روي تخته سياه نوشتم: خدايا دوستت دارم
 

 
سرزنشهاي من بخاطر افتادن واحدهايت همه اش به خاطر لجبازي بود
 

 
اما، تو جدي گرفتي
 

 
حتي آن يك هفته اي كه نمي خواستم چهره زيبايت را ببينم همه اش از
 

 
 خوشحالي بود. نمي خواستم ببينمت چون هيچ دلم نمي خواست كه مجبور بشم
 

 
 فيلم بازي كنم و علي رغم ميل باطني ام با تو رفتار كنم
 

 
نمي دانم چطور اين ترم هم گذشت و باز، تو6 واحد رو گذاشتي براي ترم دوازدهم و
 

 
 ماندي. ماندي تا اسمم در كنار نام زيبايت در پروژه پايان ترم هر دويمان حك شده و
 

 
 زركوب به يادگار بماند
 

 
وقتي هنگام ارائه پروژه در كمال خودخواهي هشتاد درصد پروژه را تحقيقات
 

 
 گسترده و وتلاش شبانه روزي خودم به تنهايي عنوان كردم مي خواستم براي بار
 

 
 آخر چهره عصباني ات را ببينم
 

 
مي خواستم براي بار آخر، دل سير خشم و نفرت را در چهره منحصر بفردت ببينم تا
 

 
 بتوانم فراموشت كنم... كه تو فراموشم كردي. و اينبار با جديت تمام رفتي كه
 

 
 رفتي
 

 
اگر نگاهت نمي كردم و يا خودم را مي زدم به اون راه كه انگار نديدمت منتظر بودم
 

 
 بيايي... بيايي تا
 

 
و تو ديگر نيامدي
 

 
روز امتحان آخر از اول صبح منتظرت بودم .... منتظر بودم سوالي را كه مدتها پيش از
 

 
 من پرسيدي و گفتم نمي دانم بگويم كه مي دانم و خوب هم مي دانم
 

 
و تو نيامدي و من سر جلسه امتحان نرفتم تا شايد تو بيايي و تو نيامدي و اولين
 

 
 صفر كارنامه چهارساله دوران دانشجويي ام بخاطر تو بود. فقط به خاطر تو.... و تنها
 

 
 صفري است كه عاشقانه دوستش دارم
 

 
آن صفر توي كارنامه را به خاطر تو دوست دارم
 

 
ديگر نمي توانم بنويسم
 

 
آخرين نوشته ام هم درباره تو بود. تويي كه طنين صدايت ونوازش دستهايت،
 

 
 سنگيني خاك را كنار خواهد زد و آرامش را برايم به ارمعان آورد
 

 
تحمل اين زندگي رو ندارم. از خودم بدم مي آد
 

 
بس است
 

 
شايد خاطرات بيادماندني گذشته آرامم كند
 

 
تنهايم نگذار
 

 

 
و آن آتش سوزي وحشتناك بود كه او را برد و او ناباورانه رفتنش را خود رقم زد و ناله
 

 
 و شيون بود كه سكوت را شكست
 

 
او ديگر نيست كه ببيند اعترافات عاشقانه ام با نام زيباي او آغاز شده است
 

 
او ديگر نيست كه بداند من هيچ گاه دانشگاه را تمام نخواهم كرد
 

 
او نيست كه وقتي مرا از دور مي بيند وانمود كند كه مرا نديده
 

 
و
 

 
او هيچگاه بهار را ايمان نياورد



جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 18:4 Author : Mona ا

امروزمیخواهم ازنهایتها برایت بگویم

 


 

از نهایت دلتنگی

 


 

ازنهایت تنهایی

 


 

ازنهایت سکوت

 

 

 

و

 

 

 

ازنهایت دیوانگی

 

 

 

آغوشت را نه نمیخواهم

 

 

 

تنهاگوشت را میخواهم!

 

 

 

میخواهم سکوتم را بشنوی!

 

 

 

چراکه بهترین مترجم کسی است که سکوت را ترجمه میکند

 

 

 

چشمانت را میخواهم

 

 

 

میخواهم ببینی روزهای تنهاییم را که برایش اتظار میکشیدی

 

 

 

میبینی خارشدنم را؟

 

 

 

میبینی خردشدن غروری راکه اوازه اش گوش فلک را کرده بود؟

 

 

 

ببین

 

 

 

خوب ببین و لذت ببر

 

 

 

خوب تر ببین تا زخمهای کهنه ات التیام پیدا کند

 

 

 

ببین

 

 

 

خوب ببین . . .

 


جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 18:0 Author : Mona ا
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 17:59 Author : Mona ا

ضدحال یعنی وقتی یه قرار لطیف تو اینترنت داری کانکت نشی!
ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره!
ضدحال یعنی بعد از کلی مصیبت که بابات برات موبایل ثبت نام کرده همه سیمکارتا بیاد جز مال تو!
ضدحال یعنی روز تولدت
دوست پسرت جلوی دوستات فقط یه شاخه گل بهت بده و تو هم جلو همه سوسک بشی!
ضدحال یعنی
دوست دخترت رو بیرون با یه پسر دیگه ببینن!
ضدحال یعنی یه جلسه سر کلاس نری فقط همون یه جلسه استاد حضور غیاب کنه!
ضدحال یعنی با شکم گرسنه بری تو صف ژتون تموم کرده باشن!
ضدحال یعنی یه هفته قبل از اینکه جشن تولد بگیری خاله مامانت فوت کنه!
ضدحال یعنی قبض تلفن بیاد ....... تومن!
ضدحال یعنی بعد از کلی مخ زدن تو اینترنت همینکه بیای به نتیجه برسی اشتراکت تموم بشه !
ضدحال یعنی با.۹.۷۵ افتادن!
ضد حال یعنی یه مانتو خوشگل بخری همون روز اول گیر کنه به صندلی پاره بشه!
ضدحال یعنی صبح ساعت ۷ بری سر کلاس استاد نیاد!
ضدحال یعنی شرطی بیدل بزنی امتیازت بشه ۲۵!
ضدحال یعنی بعد اینکه کلی افه زبان اوومدی نمره زبانت بشه۱۰
ضدحال یعنی داداش کوچیکت ۲شاخه مودمو اشتباهن بزنه تو پریز برق!
ضد حال یعنی بری عروسی خانمها و اقایون جدا باشن!
ضدحال یعنی تو اتاقت فیلم نگاه میکنی همینکه میرسه جای.........مامان بیاد تو!
ضدحال یعنی
هیستوری پاک نکنی همه ایمیلاتو داداشه فضولت بخونه!
ضدحال یعنی نفر ۱۱کنکور شدن!
ضدحال یعنی کارگردان شدن حنا مخملباف!
ضدحال یعنی خواننده شدن میناوند!
ضدحال یعنی حسنی امام جمعه ارومیه!
ضدحال یعنی پژو
آردی!
ضدحال یعنی فیلم ژاپنی!
.ضدحال یعنی
کالر آی دی داشتن!
ضدحال یعنی عشق یه طرفه!
ضدحال یعنی گل خوردن دقیقه ۹۰!
ضدحال یعنی صبح روزی که با دوستات میخوای بری کوه بارون بیاد!
ضدحال یعنی از سرویس دانشگاه جا موندن!
ضدحال یعنی با ماشین بابا جریمه شدن!
ضدحال یعنی سلام کنی جوابتو ندن!
ضدحال یعنی عینکت سر جلسه امتحان بیفته زمین بشکنه!
ضد حال یعنی سر جلسه امتحان خدکارت تموم بشه!
ضدحال یعنی با
دوست دخترت بری کافی شاپ دخترخالتو ببینی!
ضدحال یعنی تاکسی سوار شی وسط راه بنزین تموم کنه!
ضدحال یعنی دفترچه تلفنتو گم کنی!
ضد حال یعنی اونیکه خیلی دوستش داری رو نتونی ببینی!

 


مطالب طنز ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 17:58 Author : Mona ا

دوستت دارم نه واثه اینکه تنهام

دوستت دارم چون توگفتی همیشه هستی باهام

دوستت دارم نه واثه اینکه بی قرارم

دوستت دارم چون توگفتی همیشه وقت نمی کنی خارم

دوستت دارم نه واثه اینکه دربه درم

دوستت دارم چون توگفتی می گیری بال وپرم

دوستت دارم نه واثه اینکه دل تنگم

دوستت دارم چون توگفتی همیشه باهات یکرنگم

دوستت دارم نه واثه اینکه دورم

دوستت دارم چون تویی تنهافرشته آرزویم

دوستت دارم نه واثه ادامه حیات

دوستت دارم چون تویی تنهافرشته نجاتم

دوستت دارم نه واثه یه روزو دوروز

دوستت دارم واثه همیشه واثه هرروز

 


جالب و خواندنی ، ،

Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 17:56 Author : Mona ا

 

1- هرگز تسلیم نشو، معجزه تازه ای اتفاق می افتد

 

 

 

2- بی درنگ برای دیگران یادداشت تشکر بفرست


3- شادها را به فردا نینداز


4- به معلم ها احترام بگذار


5- به افراد پلیس و آتش نشان ها احترام بگذار


6- به افراد نظامی احترام بگذار


7- وقتت را برای یاد گرفتن «حقه های تجارتی» تلف نکن، در عوض خود تجارت را یاد بگیر


8- نگذار بدخلق شوی


9- بعد از مصرف، در خمیردندان را ببند


10- سبزیجات مورد نیازت را از کشاورزانی که محصول خود را در وانت می فروشند، بخر


11- بدون آنکه که کسی به تو بگوید، زباله ها را بیرون ببر


12- خودت را بیش از حد در معرض نور آفتاب قرار نده


13- رای بده


14- عزیزان خود را به یک هدیه کوچک غیر مترقبه شاد کن


15- دیگران را ملامت نکن، مسئولیت های زندگی ات را خود بپذیر


16- هرگز به کسی نگو که رژیم لاغری داری


17- حداکثر استفاده را از شرایط بد بکن


18- همه لباس هایی را که ظرف سه سال گذشته نپوشیده ای، به خیریه ببخش


19- طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند


20- وقتی در شهر نیستی، از کسی بخواه که نامه ها و روزنامه هایت را برایت بگیرد. اینها

اولین چیزهایی هستند که توجه دزدان بالقوه را جلب می کنند.

 


جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 17:41 Author : Mona ا

دنبال من می گردی و حاصل ندارد

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

من خام بودم ، داغ دوری پخته ام کرد

یک عمر پایت سوختم ، قابل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی

از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

باشد ولم کن با خودم تنها بمانم

دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

 


جالب و خواندنی ، ،

Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 17:40 Author : Mona ا

دنبال من می گردی و حاصل ندارد

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

باید ببندم کوله بار رفتنم را

مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد

من خام بودم ، داغ دوری پخته ام کرد

یک عمر پایت سوختم ، قابل ندارد

من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی

از برف اگر آدم بسازی دل ندارد

باشد ولم کن با خودم تنها بمانم

دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد

شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد

موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

 


جالب و خواندنی ، ،

Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 17:40 Author : Mona ا
دلتنگی یعنی؛
 
همین باران های بی امان، همین خیـابــان بلندِ خیــــس،
 
همین آدم های در انتظار آخرین قطار عصر،
 
همین چترهای سیاه روی سر......


 

 


جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 16:39 Author : Mona ا

نوشته می شود غم ...
خوانده می شود تو ...

صدای هق هق می دهد ...


 

 


جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 16:38 Author : Mona ا

دیگـــر بیکـــــار نیستم !

چندیستــــــــ من و آسمـــــــان همکــــار یکدیگــــریم !

پنجـــــــاه پنجـــــــاه !

بغـــــــض از من ، گـــــــریه از آسمـــــــان . . . 

 

 

 


جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 16:36 Author : Mona ا

رمز موفقیت ام رو چند سال پیش عوض کردم

 

الان هر کاری میکنم یادم نمیاد 

 


مطالب طنز ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 16:12 Author : Mona ا

 

 

شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما...شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما...شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما...شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما...شما
شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما..شما.. شما..شما...شما
...

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.
شما خیلی تنبل هستین چون همه ی "شما"های بالا رو نخوندین و
حتماً متوجه نشدین که یکی از اونا"سما" هست !...
.
.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

 

.

 

.
الان دارین سعی می کنین که"سما" رو پیدا کنین ...!!

 


 و از اینکه اونو پیدا نکردین نا امید شدین 

 


مطالب طنز ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 16:11 Author : Mona ا


3
4
5
6
7
8
9
0
...-
=
[
]
\
p
o
i
u
y
t
tr
r
e
w
q
a
s
d
f
g
h
j
k
l
;l
'
/
.
,
m
n
b
v
c
x
z
`
ظ
ط
ز
ر
ذ
د
ئ
و
.
/
گ
ک
م
ن
ت
ا
ل
ب
ی
س
ش
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
پ
!
@
#
$
%
^
&
*
(
)
_
+
:
   خب خدارو شکر همه کلیدای کیبورد سالمه و کار میکنه! نگران شدم یک لحظه
 


مطالب طنز ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 16:9 Author : Mona ا

 

 

 


لطفا متن زير را طوري بخوانيد كه انگار يك

 

وزنه صد كيلويي

 

روي سينه تان قرار گرفته است:

 



آره لعنتي تو خيلي پستي
بگوبگو من برات چي بودم
يه لعنتي آشغال كثافت؟
.
.
.
.
.

 

.

 

.

 

.

 

.
تبريبك ميگم شما الان يك رپر هستيد!!

 


مطالب طنز ، ،

Read More
Date : پنج شنبه 16 آذر 1391 ا 16:8 Author : Mona ا

  •  
  • هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من
 


مطالب طنز ، ،

Read More
Date : چهار شنبه 15 آذر 1391 ا 21:36 Author : Mona ا

یه اتاق تاریک
 یه سکوت بهت آلود
 یه آرامش مسموم
 یه آهنگ ملایم
 یه جمله عمیق وسط آهنگ
 بی تو من در همه ی شهر غریبم
 یه قطره اشک که رو گونه هام لغزید
 بهم فهموند که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده
 امشب دستام بهونه دستاتو داره و چشمام حسرت یه نگاه تو اون چهره ی معصومت
 یه بغض غریب تو گلوم لونه کرده و یه احساس غریبتر داره تبر به ریشه بودنم میزنه
 دلم برای روزای آفتابی گذشته بی تابی میکنه و   دلتنگ پا گذاشتن رو جاده ی بارون زده ی خیالته
 چقدر سخته آرزوی کسی رو داشتن که آرزوتو نداره
 چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ دیگریه
 خواستم رو یادت خط بکشم
 خواستم دیگه دلتنگت نباشم
 از جام بلند شدم
 چراغای اتاقو روشن کردم
 سکوت رو شکستم
 آهنگ رو قطع کردمو اشکامو پاک
 اما قطره اشک بعدیم رو گونه هام سر خورد
 تا بهم بفهمونه که هنوزم دلتنگم
 هنوزم دلتنگم…

 


جالب و خواندنی ، ،

Date : چهار شنبه 15 آذر 1391 ا 21:35 Author : Mona ا

میگمــ خداحافظ 

کهـ تو چشمــ تـَر کنی و بگـــی:

کجــآ؟ مگه دستــِ خودتهـ این اومدن و رفتن؟

کهـ سفت بغلمــ کنی و بــگی:


هیچ رفتــنی تو کار نیستــ


همین جـآ " به دلتـــ اشاره کنی" جاتهـ تا همیشه

آخرِ سرش محکمــ بگی: شیر فهم شد؟؟

و مَن، دل ضعفهـ بگیرم از این همه عاشقانهـ های ِ محکمت!!! 

میگمــ خداحافظ

کهـ تو چشمــ تـَر کنی و بگـــی:

کجــآ؟ مگه دستــِ خودتهـ این اومدن و رفتن؟

کهـ سفت بغلمــ کنی و بــگی:


هیچ رفتــنی تو کار نیستــ


همین جـآ " به دلتـــ اشاره کنی" جاتهـ تا همیشه

آخرِ سرش محکمــ بگی: شیر فهم شد؟؟

و مَن، دل ضعفهـ بگیرم از این همه عاشقانهـ های ِ محکمت!!!

 


جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : چهار شنبه 15 آذر 1391 ا 21:33 Author : Mona ا

هوای دو نفره بارانی ...
می طلبد که تنها نباشی....
دستی را بفشاری...
سینه ای را گرم کنی...
در آغوشی گم شوی...
محو شوی در عشقی پایدار....
خدایا...
دلم نمی آید بگویم لعنت بر باران....
من تنهایم...
گناه عاشق دلداده چیست؟؟

 


جالب و خواندنی ، ،

Read More
Date : چهار شنبه 15 آذر 1391 ا 21:25 Author : Mona ا